کد مطلب:313511 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

روضه بخوانم شاید فرجی حاصل شود
سید اجل، آقا سید ولی الله طبسی حكایت كرد كه:

ده سال قبل تقریبا كربلا در بلا غرق و مبتلا بود، و اواخر دولت عثمانی بود. اهالی در مجادله با حكومت در «واقعه ی حمزه بیك» كه معروف می باشد، گرفتار بودند. من در نهایت فقر و سختی با چند سر عائله به سر می بردم، ولی هر هفته عصر جمعه روضه می خواندم و هر چه میسر می شد - ولو خرما - در مجلس می آوردم. یك هفته قدری خرمای زاهدی برای مجلس ذخیره كرده بودم كه، از قضا، چند نفر از اعراب «قصبه ی شفاته از توابع كربلا» [شفاثه] به مهمانی وارد منزل ما شدند. آنان از ترس جنگ به حضرت عباس علیه السلام پناه آورده بودند و چون منزل ما در جوار آن حضرت بود به خانه ی ما آمدند. چیزی در بساط نبود، و مجبور شدم با خرماهای مذكور از ایشان پذیرایی كنم.

چند روزی گذشت. صبح جمعه شد و در فكر روضه و تهیه ی وسایل آن افتادم. به در خانه ی یكی از رفقا رفتم و گفتم دو قران قرض بگیرم، نداشت. در راه بازگشت، وارد صحن حضرت سیدالشهداء علیه السلام شدم. گفتم غنیمت است، زیارتی بكنم. بعد از بیرون آمدن، با هجوم مردم از سمت خیمه گاه به طرف صحن مواجه شدم، منزل سید علی مسئله گو كه از صدمه ی توپ متزلزل گردیده بود، خراب شد و از صدای تخریب آن، مردم خیال كردند توپ دیگری زده اند و لذا به در و دیوار دالان صحن فشار آوردند و در نتیجه پوست ساق پایم خراش برداشت. ناچار از طرف كوچه و بازار به منزل برگشتم، در آنجا با حال زار و نهایت انكسار گفتم: بهتر آن است كه به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام مشرف شوم و عرض حال نمایم. محل جراحت را شستم و به حرم محترم پناه جستم، هیچ ذی حیاتی، جز دو كبوتر، در حرم ندیدم.

عرض كردم: مولای من، پایم مجروح شده؛ تا مخارج خود را از آن عالیجناب نگیرم دست بردار نیستم و بیرون نخواهم رفت. مجلس روضه دارم و وسائل آن مهیا نیست.



[ صفحه 320]



سپس با خود گفتم: دو كلمه روضه بخوانم، شاید فرجی شود. ایستادم و شروع به خواندن روضه كردم. در همان حال ملتفت شدم كه اگر كسی بیاید و بگوید برای كه روضه می خوانی؟ چه بگویم؟! روضه را ترك كردم و مشغول نماز هدیه شدم. از نماز كه فارغ گردیدم. دیدم متصل به من، كنار دیوار، مانند صراف كه روی صندوق خود، پول را مرتب می چیند، یك دسته دو قرانی گذارده اند!

گفتم: به به! مولا ابوالفضل علیه السلام مرحمت فرمود؛ زیرا اگر از جیب كسی ریخته شده بود به این وضع دسته كرده روی زمین قرار نمی گرفت.به هر حال آنها را برداشتم و به خانه آمدم و در میان صندوق گذاردم و به كسی هم ماجرا را نگفتم. تا یك سال هر وقت پول لازم می شد برمی داشتم و خرج می كردم، و مخصوصا روزهای جمعه، مجلس روضه ام خیلی معمولی و ساده بود كه از صبح تا ظهر طول می كشید و غیر چای و نان و سیگار و قلیان، یك حقه شیر مصرف می شد.

پرسیده شد روزی چقدر صرف می كردی؟ گفت: نمی دانم، لیكن بعضی اوقات می شد كه سه چهار عدد دو قرانی برمی داشتم، و معاش من نیز منحصر به همان وجه بود و خیلی كم از جایی به من پولی می رسید. مدت یك سال هیچ التفاتی نداشتم، بعد یك روز گفتم خوب است این پولها را بشمارم، ببینم چقدر است؟! شمردم هفتاد دو قرانی بود، پس از آن صرف كردم و تمام شد. [1] .


[1] معجزات و كرامات: صفحه ي 50.